
به گزارش «قاصدنیوز»، تیرماه ۱۳۶۰ بود. مردم گروه گروه به جبهه اعزام میشدند. از آن طرف منافقان هم داخل شهرها دلبستگان نظام را ترور میکردند. روز 6 تیر نیز منافقان سراغ سید علی خامنهای آمدند تا او را از انقلاب بگیرند. در ادامه و خاطره کمتر شنیده از این اتفاق را میخوانید:
آقا مرتضی بیا، آقای خامنهای را ترور کردند
سید مرتضی سادات فاطمی
تیرماه ۱۳۶۰ بود. مردم گروه گروه به جبهه اعزام میشدند. از آن طرف منافقان هم داخل شهرها دلبستگان نظام را ترور میکردند. مسئولان نظام هم از این ترورها در امان نبودند. در یکی از جلسات سخنرانی آقای خامنهای، یکی از منافقان ضبط صوتی را که داخل آن بمبی جاسازی شده بود،روی تریبون سخنرانی آقا گذاشته بود. تقدیر الهی بر این رقم خورد که بمب هنگام انفجار به ناحیه راست بدن ایشان آسیب برساند و مقام معظم رهبری به شدت مجروح شوند. خبر این حادثه از رسانههای کشور به مردم رسید. یادم هست آن روز من توی حیاط خانهمان بودم که یکدفعه دیدم همسرم سراسیمه مرا صدا زد و گفت: «آقا مرتضی، آقای خامنهای را ترور کردند!» من که به شدن نگران شده بودم، با صدای بلند گفتم: «ادامه نده».
بغض گلویم را گرفته بود. بهسرعت از خانه بیرون رفتم و بلیت هواپیما تهیه کردم و رفتم تهران. فرودگاه که رسیدم، مستقیم رفتم منزل آقا و فرزند بزرگ ایشان حاج آقا مصطفی را دیدم. به ایشان گفتم: «خیلی نگران آقا هستم. اگر ممکن است میخواهم ایشان را ببینم.» ایشان گفتند: «من باید ظرف سوپی را که در منزل تهیه شده، ببرم بیمارستان. صبر کنید با هم برویم.» با آقا مصطفی رفتیم بیمارستان. داخل راهرو منتظر ماندیم تا حضرت آقا را از اتاق عمل بیرون آوردند و داخل یکی از اتاقهای بیمارستان بستری کردند. کنار در اتاق ایستاده بودم و به آقا نگاه میکردم. در یک لحظه متوجه اشاره آقا شدم. رفتم نزدیک، آقا با صدای بسیار ضعیفی التماس دعا گفتند. بغضم گرفته بودم و نمیتوانستم جوابی بدهم. از اتاق خارج شدم و داخل راهروی بیمارستان شروع کردم به گریه کردن. چند لحظه بعد یکی از دکترهای معالج حضرت آقا جلو آمد و گفت: «شما قاری هستید؟» گفتم: «بله» دکتر گفت: «ما مسکنهای بسیار قوی به آقا زدهایم، ولی با توجه به عمل سختی که انجام شده، بعید است شدت درد، فرصت خوابیدن به آقا بدهد. از طرفی با توجه به روحیاتی که از آقای خامنهای سراغ داریم، اگر شما چند آیه قرآن تلاوت کنید، امید داریم انشاا... آرامشی پیدا کنند و خوابشان ببرد.» گفتم: «با کمال میل هر کاری از دستم بربیاید، انجام میدهم.» سپس در اتاق مجاور نشستم و حاج آقا مصطفی و چند نفر از دکترها و پرستارها هم آمدند و نشستند. من هم چند آیه با لحن شیخ مصطفی اسماعیل تلاوت کردم. لحظاتی بعد دکتر معالج وارد اتاق شد و گفت: «متشکرم! آقای خامنهای آرام شدند و خوابشان برد.»
..........................................
به برادرتان بگویید نرمتر حرف بزند
حاج محمود اکبرزاده
جریان این عکس مربوط است به آن روزی که آقا مورد سوءقصد قرار گرفته بودند. من داخل ساختمان حزب جمهوری بودم. آن موقع حسین شمسایی توی دفتر ریاست جمهوری بود. من ظهر میهمان ایشان بودم. یادم هست بچهها حتی همان ضبط صوتی را که بمب را در آن جاسازی کرده بودند، آوردند. آنجا بود که من کاملا در جریان قضیه ترور آقا قرار گرفتم. بعد هم مدتی رفتیم خدمت آقا توی بیمارستان. این تصویر هم مربوط به بالکن همان بیمارستان است. راستش دقیق یادم نیست که چرا بیرون آمده بودم. نکته دیگری که از آن ایام خاطرم هست این است که یکی از روزنامهها با آقای خامنهای درباره ترورشان توسط منافقین مصاحبه کرده بود و ایشان درباره پیام امام راحل(ره) فرموده بودند: «سر خم می سلامت شکند اگر سبویی» خاطره دیگری که از آقای خامنهای در یادم هست مربوط است به سخنرانیهای ایشان در مسجد امام حسن مجتبی(ع). یادم هست که ایشان در آن مسجد خیلی آتشین سخنرانی میکردند. بعد از یکی از همین سخنرانیهای ایشان بود که من به محمدآقای خامنهای، بردار بزرگتر ایشان گفتم: «آقا به برادرتان بگویید نرمتر سخنرانی کند.» یادم هست محمدآقا هم جواب دادند: «شما نگران ایشان نباشید. آسیدعلیآقا از پس خودش برمیآید.»